ممنون بابت دعوت سپید جان
باب چهارم مقام دوم (مطب اول) حکمت در مقابل جربزه و جهلهمین احساس ضعف مسیر راه رفتنم را به سمت آشپزخانه هتل کج میکند. کاش میشد غذا خوردن را برای انسان شرطی کرد!
داستان دوستت داشتن هاشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
فقط برای چند لحظه خوابم برد...اپیزود چهارشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
همان که خالهای صورتش را عاشق بودمدوستانی که تو حوزه نت فعالیت میکنن
ارز جدیدی با عنوان لیبرا توسط فیسبوک ارائه شده که تقریبا هر لیبرا برابر یک دلار هست تا 11روز اینده هم امکان جمع اوری رایگانش وجود داره . تمایل داشتید میتونید از لینک زیر ثبت نام کنید.یه چیزی شبیه بیت کویین😊😊
زندگیانهم به عنوان سایه کوچک کنار افتادهای که رد شدن از رویانهیچ حسی را به قدمهای عبوریشان نمیدهد انقدرها هم سخت نیست.
تنها سنگینی اوار شدهی روح فشرده شده تاریخ زندگی ام کمیدست و پا میزند...
شاید پذیرش اشتباهات زندگی سختی غیر قابل توصیفی داشته باشد که البته با کمیتحمل در مقابلانرستگار که نه اما ارامش خاطری ظاهری را حس میکنم.
حتما به یاد دارم که این اشتباهات تقریبا غیرقابل جبران خواهد بود و سریع تر از انچه فکر میکنم تاثیرات دوست داشتنی بر باطن سفت و سخت من خواهد داشت.
دوست داشتنی ؟؟؟ سوال مداوم ناخوداگاه من از تفکرات کثیف انبار شده . پاسخ واضحی نمیتوان ساخت اما حس رسیدن به پایان نمیتواند دوست داشتنی نباشد.مگر همه به دنبال انتها نیستیم.
پس اری دوست داشتنی .
انتهای اسمان ؟ انتهای زمین ؟ انتهای جهان ؟ به زودی همه خواهیم دانست. انتهای ذهن مسموم شده را چطور؟ بسیار بعید به نظر میرسد اما بر هیچکس میزان مسمومیت ذهنش پوشیده نیست. مگر شیدا. شیدایی خاصی این روزها را به سخره کشانده و من به خوبی میدانم کنترل بی معنیست. چرا کنترل؟ مگر انسان جز ازادی انتخاب به چیز دیگری هم میتواند فکر کند؟ بازهمانفریاد بلند به انتخابهای تاثیر گرفته معترض است. چرا زیبایی بر انتخابها تاثیر گذار است؟ چرایی بی پاسخ که البته من قربانی این انتخابهای تاثیر گرفته ام.
چرا عشق تاثیر پذیر است؟ چون حقیقی نیست.
عشق چیزی جز گفتگو میان دو ذهن مسموم شده نیست که تا انتهایانادامه دار است و البته مدام تکرار میشود. انتخاب من عشقی زشت با پس زمینهای مسموم تا انتهای تاریک ذهنمان است.
کسی حاضر به انتخاب هست؟
عشق همچنان در تفکرات کهنه و زوار در رفته من حقیقتی نامعلوم مانده است. سالهاست که به دنبال هر اتفاقی نشانههایش را جست و جو میکنم اما افسوس هر انقدر که به واقعیت نزدیک میشود از دستان من دوری میجوید. میخواهم فراموشی را سر لوحهی انتخابها و اشتباهات گذشته قرار دهم بلکه کورسویی خاکستری از لابه لای اوارهای تاریخ نمایان شود. شاید از توان ذهنیت من خارج باشد اما نمیتوانم نظاره گر این نرسیدن باشم. ما باید برسیم ... ضمیر جمعی که با وجود نبودن زیبایی وصف ناپذیری را به یدک میکشد. چقدر این ما را دوست خواهم داشت اگر به سرکوفتهای نبودنش پایان دهد اگر بودنش را در کوچهای کنار لوله گازی با چشمان من یکی کند . چقدرانلوله گاز را دوست خواهم داشت اگر کمیبیش از خودش باشد . خاکستری بماند و دادوقال کند ...
دوست داشتنهای سادهای که سالهاست در مقابلم کز کرده و اینهی من شده.من تویی را جستجو میکنم که فراتر از منطق انسانیت و فلسفه وجودی به سخره بکشد تمام بشریت بی احساس را. انتظار زیادی نیست من میدانم تو هستی ... در خود من
تعداد صفحات : 0