دراز به دراز افتاده بودم و از شدت درد لبهایم را گاز میگرفتم و ناخنهایم را محکم تر در دستانم فشار میدادم. گاهی اوقات هم ناخودآگاه فریاد میکشیدم و چشمهایم را میبستم. تقریباً ۲۰ دقیقه بعد از تیرخوردنم ۳ خودروی پلیس و یک آمبولانس به جلوی سینِما رسیدند. احتمالاً یکی از همین نظارهگرهای صحنه پلیس را خبر کرده بود. دیگر توان باز نگه داشتن چشمهایم را نداشتم ، از طرفی پای چپم را هم حس نمیکردم و انگار درد از بین رفته بود. چشمانم را بستم.
بازدید : 4
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 10:36
