عشق همچنان در تفکرات کهنه و زوار در رفته من حقیقتی نامعلوم مانده است. سالهاست که به دنبال هر اتفاقی نشانههایش را جست و جو میکنم اما افسوس هر انقدر که به واقعیت نزدیک میشود از دستان من دوری میجوید. میخواهم فراموشی را سر لوحهی انتخابها و اشتباهات گذشته قرار دهم بلکه کورسویی خاکستری از لابه لای اوارهای تاریخ نمایان شود. شاید از توان ذهنیت من خارج باشد اما نمیتوانم نظاره گر این نرسیدن باشم. ما باید برسیم ... ضمیر جمعی که با وجود نبودن زیبایی وصف ناپذیری را به یدک میکشد. چقدر این ما را دوست خواهم داشت اگر به سرکوفتهای نبودنش پایان دهد اگر بودنش را در کوچهای کنار لوله گازی با چشمان من یکی کند . چقدرانلوله گاز را دوست خواهم داشت اگر کمیبیش از خودش باشد . خاکستری بماند و دادوقال کند ...
دوست داشتنهای سادهای که سالهاست در مقابلم کز کرده و اینهی من شده.من تویی را جستجو میکنم که فراتر از منطق انسانیت و فلسفه وجودی به سخره بکشد تمام بشریت بی احساس را. انتظار زیادی نیست من میدانم تو هستی ... در خود من
بازدید : 180
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 23:03